سرشماری

با سلام خدمت همه ی بازدیدکنندگان و همکلاسیان گرامی

هرچند دوماه و خورده ای از سال 95 میگذره اما امیدوارم سال خوبی رو پیش رو داشته باشید.

از آنجایی که فک نکنم دیگه کسی به وبلاگ سر بزنه ( البته خودم هروقت یاد ملایر بیفتم حتما به وبلاگ سرمیزنم شماها رو دیگه نمیدونم ) اما اشتباه فک میکنم بلاخره خودم سر میزنم دیگه !!

بهرحال دوستان و همکلاسیان عزیز دوست داشتم مطلبی بزارم تا وبلاگ همچنان نفس هایی بکشه.

اگر دوست داشتید وضعیت خودتو رو در بخش نظرات آمار بدید.

 شاهــــو؟  حاضر  ) 

امیدوارم هرجا هستید خوش و خرم و سلامت و شاد باشید.

( رمز یوزر خودم رو یادم رفته بود دیگه با اکانت مدیر ،  آقای قادری  ، وارد شدم)   

استاد ظروفی

خدا رحمتش کند 

استاد ظروفی همراه دیگر استادان

سال نو مبارک

آمار زنده ها (2)

زنده های وبلاگ و کلاس  آمار بدن کجا هستند و چیکار می کنند

 

Quran & Dimension

سلام به همه گی

و با آرزوی قبولی  طاعات و عباداتتون

خانم مظاهری چند وقت پیش اسلایدهایی برام فرستادن که احساس کردم گذاشتنش رو وبلاگ کلاس برای بقیه مفید باشه البته امیدوارم و بی ربط هم با این ماه مبارک نیست

اسلایدهایی که لینک دانلودش رو براتون گذاشتم در مورد قرآن و ابعاد اجسام

من خودم خیلی سوالها برام پیش اومده بود که خوشبختانه با خوندن این اسلایدها جواب خیلی از سوالاتم رو گرفتم مثل اینکه خدواند در سوره معارج میفرماید روز قیمت 50 هزار سال زمینی است ،زمان در زمین با زمان در آسمان چه فرقی  داره ؟

و سوالاتی مشابه که اسلایدهای بسیار بسیار جالبی هستن و میتونن جوابگوی خیلی از سوالات  در مورد زمان و ابعاد اجسام باشن، تعدادشون هم زیاد نیست امیدوارم دانلود کنید و چند دقیقه وقت بزارید مطالعه اش کنید

امید که مفید باشن

ممنون

Quran & Dimension

کجایید؟؟چه خبر؟؟

سلام به همه دوستان خوبم

نمی دونم از کجا شروع کنم با چه بهونه ای شروع کنم از چی بگم...

مگه کسی هنوز هم به وبلاگ سر میزنه که بخوام چیزی بگم...من که فکر نمی کنم!!!

از دانشگاه چه خبر؟؟دانشگاه ملایر دیگه...4 سال اونجا بویم پارسال این موقع ها...یادتون اومد همه دور هم

بودیم از رفتن از ندیدن از خاطره از 4 سال دانشگاه از دلتنگی...می گفتیم.

چقدر زود همه چی به حالت عادی برگشت , انگار چیزی نبوده و نیست.

امروز همه خاطرات رو مرور کردم از درسا از عکساو از فیلمای 4 سال بخوصوص روزای آخر از...دلم گرفت .

کجایید؟؟چه خبر؟؟

کلامم رو کوتاه کنم من که خیلی دوس دارم به قولم عمل کنم یادتون میاد روز آخر,پارک ...

دلم می خواد خاطراتو باز مرور کنم, بچه ها رو ببینم,از این یکساله بشنوم...

هستید...؟؟؟!!

به امید...




آمار زنده ها

از کلاس 37 نفرمون چند نفر هنوز زنده اند... ؟؟؟

لطفا اعلام کنید ... ؟؟؟؟

دیدین چه جوری رشتمونو ازمون گرفتن...؟!!

یه چیزای بی ریختی درست کردن که باید ببینیتشون تا باورتون بشه که منظورم چیه....

 تو ادامه ی مطالب گذاشتمشون...

ادامه نوشته

الذی انزلت فیه القرآن...

سلام بچه ها!!

انشالله که تا این جای تابستون روزگار به کامتون بوده باشه و بهتوون خوش گذشته باشه...

یه مطلب واستون گذاشتم که خیلی جالبه...و بی ربط با این ماه هم نیست...

راحت 20 دقبقه از وقتتون رو پر می کنه...


ادامه نوشته

کودکی(البته شما که یادتون نمیاد)

 

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

 شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

 شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!


شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم …


شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی


شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک) رو با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده اش


شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه


شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه


شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم


شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…


شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …


شما یادتون نمیاد اون موقع ها وقتی مدادمونو که میتراشیدیم همش مواظب بودیم که این آشغال تراشش نشکنه همینجوری هی پیچ بخوره


شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد اون روز هایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس


شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

 شما یادتون نمیاد ابتدايي كه بوديم, وايميساديم تو صف...بعد ناظممون ميومد ميگفت يه جوري بگيد مرگ بر امريكا؛تا صداتون برسه امريكا.....!!!
ما هم ابلـــــــــــــــــــــــــــه ، فكر مي كرديم امريكا كوچه بغليه ، ازتهِ جيــــــــــــــگر داد ميزديم..


چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

مطمئنم که همه خاطرات شیرین بچگی دوباره براتون زنده شد و یادتون اومد

بعدا اضافه شد:

چقدر به انتظارش مینشستیم تا شروع بشه .

هر کی یادش میاد کامنت بذارههههههههههههههههه

 

بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.

 

کارآموزی

فقط اومدم بگم من الان توی اداره تعاون و رفاه آموزش و پرورشم و کارآموزیمو میگذرونم...

این روزها سرم فوغ العاده شلوغه.

از هفته ای ۱۰ ساعت کلاس زبانم که بگذریم بقیه کارایی که این مدت به خاطر نبودنم جمع شده باعث شده وبلاگ خودمم نتونم درست و حسابی اداره کنم.

اون آقا یا خانمی که گفتن وبلاگتون بی مزس باید بدونن وقتی ۴ سال درست و حسابی خونه نباشی چقدر کارات رو هم جمع میشه. و واقعا اگه وبلاگمون بی مزس میتونند نیاین اینجا...

از بچه هام میخوام این وبلاگو زنده نگه دارند.

واسه من این اولین تابستونیه که درست و حسابی و کامل خونه ام...

این مدتم فقط هفت هشت تا مهمونی دادیم و انگار فامیلامون فکر میکنن خدایی نکرده از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شدم

امیدوارم بعد یک مدت بقیه هم کلاسام اینجا رو فراموش نکنند و بیان بگن چه خبر؟

چی کار می کنند؟

فعلا....

خداحافظی

              

همیشه خوب خداحافظی كنید!

گاهی همه چیز آن‌قدر سریع اتفاق می‌افتد

كه فرصتی برای یك خداحافظی خوب پیدا نمی‌كنید !

گاهی جای خالی یک خداحافظی خوب،

تا ابد درد می‌كند.

پ ن:

متاسفانه ما انقدر با عجله رفتیم که نشد از تک تکتون خداحافظی کنم.

چون باید بر میگشتیم کرمانشاه و به شب برخورد می کردیم.

فقط اومدم اینجا بگم اگه بدی ای خواسته یا ناخواسته به هر کدومتون کردم حلالم کنید.

دانشگاه ملایرم با همه ی سختی ها و خوشی ها و خاطراتش گذشت.

توی راه برگشت به کرمانشاه بغض گلومو گرفته بود.

اون روزی که پدر و مادرم و عمه ام منو توی خوابگاه یاس جا گذاشتند تا فصل جدیدی از زندگیمو شروع کنم هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم روز جداشدنم از ملایر و دانشگاه و... اینقدر دلم بگیره که دکمه های لعنتی این کیبوردم نتونم ببینم و اشکام سرازیر بشن.واسه همین بود که مهر ماه ۸۷ اونقدر گریه کردم.

این فصل از زندگیمونم گذشت...

امیدوارم فصل های جدیدتر زندگی همتون سرشار از آرامش باشه...

یه پیشنهاد:به تعداد تک تک بچه های کلاس توی وبلاگ اکانت درست کنین.

حداقل ماهی یکبار بیاین اینجا و واسه بقیه بگید دارید چیکار می کنید و روزهاتون بدون کامپیوتر ۸۷ چطور رقم میخوره توی این کره ی خاکی...

بیاین سر نمازامون واسه هم دعا کنیم این بهترین یادیه که میشه از دوستان کرد...

و یک تشکر ویژه از خانوم مومنی و خانوم عبدلمالکی دارم که با اس ام اساشون باعث شدن بفهمم همه مثل خودم دلشون گرفته و تنها نیستم...

فعلا