بهار با ما چه نسبتی دارد ؟

ما با بهار چه نسبتی داریم ؟

بهار می آید بهار آشنا ، بهار ساده ، بهار صمیمی .

بهار آشناست ، با هر چه از زمین می روید و رو به سوی آسمان بالا می رود .

بهار ساده است مثل برگ بید و بابونه .

بهار صمیمی است مثل چشمه و خورشید ، بهار بخشنده و بخشایشگر است مثل خدای بهار ، ما چرا اخلاق بهاری نداشته باشیم .

 


وقتی که تخلق به اخلاق بهار ، تخلق به اخلاق الله است « ما که جانشین خدا در زمین هستیم »

ما چرا سبز نشویم وقتی که درختان سبز می شوند .

ما چرا راه نیفتیم وقتی که رودها و بادها راه افتاده اند .

ما چرا گل ندهیم وقتی که خارهای بیابان گل می دهند .

ما چرا زمینی بمانیم وقتی که درختان با هزار انگشت به آسمان اشاره می کنند .

بهار می آید . سفره ای بزرگ می گسترد و بی دریغ همه را به مهمانی خویش می خواند .

برای او فرقی ندارد پرستو با زاغ ، برایش فرق نمی کند کبک وکبوتر کلاغ ، حتی جنگل باغچه و باغ .

بهار می آید و سفره مهربانی اش را پهن می کند و هر کس و هر چیز به قدر استعدادش از آن خوان نعمت بهره می گیرد ، حتی سنگها هم جان می گیرند و محبت او را به زبان گلسنگها پاسخ می دهند .

آری همه وهمه با بهار شکوفه می زنند و می خندند و دل به امیدی سبز می بندند …

اما ما با بهار چه نسبتی داریم ؟

راستی ما با بهار چه نسبتی داریم ؟

زمین مرده با نفس بهار جان می گیرد ، ما با نفس کدامین بهار ، زندگی از سر می گیرم .

غنچه ها با بهار تبسم می کنند وگلها با او می خندند ، ما لب های کدام غنچه کوچک را به تبسم می گشائیم و گلهای کدام گلستان را به شادی و شادکامی می خندانیم .

بهار عریانی درختان را به جامه های سبز می پوشاند ، ما قامت کدام نهال نیازمندی را به لباس نو آذین می بندیم ؟

چشمه های بهاری از قله ها پائین می آیند و با سرودی فروتن ، از ریشه ها حال می پرسند و آخر سر دل به دریا می سپارند ، ما از قله کدام غرور فرود می آئیم و ریشه های آشنایی را به سلامی متواضع می نوازیم و دل به دریا دلان می سپاریم ؟

راستی ما با بهار چه نسبتی داریم ؟ ………

امید که با نزدیک شدن بهار با دلی به صفای بهار ، به سرسبزی ایمان خویش بکوشیم و چون ابرهای بهاری با مردم به مهربانی بجوشیم .

اینم قالب جدید

عیدتون مبارک...